03

03

اول مهر نه نه نه اخر شهریور بود !روز ثبت نام دانشگاه که یک سری کارا رو باید خودم تنها انجام میدادم, داشتم میگشتم تا کارها رو پیگیری کنم

اول داخل خیابون پدرش رو دیدم , سر صحبت رو باز کرد و میگفت دختر من کشاورزی هم قبول شده ؛به نظر شما اتاق عمل بهتره یا کشاورزی؟

واسشون توضیح دادم من خودم هم مهندسی فضا سبز قبول شدم اما اتاق عمل در اینده شغل دولتی داره و داخل جامعه بهتره!( الان نمیگم پشیمونم اما واقعا سخته!)

بعد وارد ساختمون دانشاه شدم و دیدم حانی دنبال مادرش میگرده!

خخخخ این اولین خاطره من با این بشر بود!

سالها از اون روز میگذره و ما با این که خیلی ها میگن شما دوتا هیچ وجه اشتراکی ندارین باز هم بهترین دوستای هم موندیم!

چه روزهایی رو که با هم گذروندیم؛ چه سختیایی که جایی واس گریه نداشتیم اما  میدونستیم هم دیگه رو داریم و جلو هم گریه کردیم!

چه وقتایی که از خستگی رد ندادیم با هم!

پت و مت واقعی بودیم:)

این داستان ادامه دارد...

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






[ پنج شنبه 11 خرداد 1396 ] [ 21:51 ] [ mahsana ]
[ ]